معنی ball به فارسی فست دیکشنری
Ball معنی The children were playing ball بچهها توپبازی میکردند She balled her fists مشتهای خود را گره کرد How did he manage to balls up such a simple job چطور از عهدهی کاری بدین سادگی برنیامد؟ Last night we had a ball دیشب خیلی